کد خبر: ۳۰۱۶۱۹
تاریخ انتشار: ۱۴ بهمن ۱۴۰۰ - ۰۴:۱۵
میرزا محمد فرخی یزدی ملقب به تاج الشعرا شاعر و روزنامه‌نگار آزادی‌خواه و دموکرات صدر مشروطیت است. او سردبیر نشریات حزب کمونیست ایران از جمله روزنامه طوفان بود. وی همینطور نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی بود و در زندان قصر گفته شده به دست پزشک احمدی و به دستور رضاشاه کشته شد. آرامگاه او ناشناخته است.

 

هر لحظه مزن در،که در این خانه کسی نیست

بیهوده مکن ناله،که فریاد رسی نیست

شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند

شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست

آزادی اگر می طلبی،غرقه به خون باش

کاین گلبن نو خاسته بی خار و خسی نیست

دهقان دهد از زحمت ما یک نفس اما

آنروز کخ دیگر ز حیاتش نفسی نیست

با بودن مجلس بود آزادی ما محو

چون مرغ که پابسته ولی در قفسی نیست

گر موجد گندم بود از چیست که زارع

از نان جوین سیر به قدر عدسی نیست

هر سر به هوای سر و سامانی ما را

در دل بجز آزادی ایران هوسی نیست

تازند و برند اهل جهان گوی تمدن

ای فارس مگر فارس ما را فرسی نیست

در راه طلب فرخی ار خسته نگردید

دانست که تا منزل مقصود بسی نیست

 

********

 

شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردم 

ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا 

گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم

 آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع 

آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرق خون بود و نمی خفت ز حسرت فرهاد 

خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه دهر 

بر سر آتش جور تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود 

آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم 

 

 ********

 

اشعار زیبا از فرخی یزدی, اشعار فرخی یزدی,اشعار زیبای محمدفرخی یزدی

شعر خواندنی و بسیار زیبا از فرخی یزدی

 

معروف ترین شعر فرخی یزدی

آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی

دست خود ز جان شستم از برای آزادی

تا مگر به دست آرم دامن وصالش را

می دوم به پای سر در قفای آزادی

با عوامل تکفیر صنف ارتجاعی باز

حمله میکند دایم بر بنای آزادی

در محیط طوفان زا ، ماهرانه در جنگ است

ناخدای استبداد با خدای آزادی

دامن محبت را گر کنی ز خون رنگین

می توان تو را گفتن پیشوای آزادی

فرخی ز جان و دل می کند در این محفل

دل نثار استقلال ، جان فدای آزادی

 

******* 

 

گر در همه شهر، یک سر نیشتر است

در پای کسی رَوَد که درویش‌تر است

با این همه راستی که میزان دارد

میل از طرفی کند که آن بیشتر است

 

********

 

آنچه را با کارگر سرمایه داری می کند

با کبوتر پنجه ی باز شکاری می کند

می برد از دسترنجش گنج اگر سرمایه دار

بهر قتلش از چه دیگر پافشاری می کند

 

*******

 

گرچه مجنونم و صحرای جنون جای منست

لیک دیوانه تر از من،دل شیدای منست

آخر از راه دل و دیده سرآرد بیرون

نیش آن خار که از دست تو درپای منست

رخت بربست ز دل شادی و ،هنگام وداع

با غمت گفت که:یا جای تو یا جای منست

جامه ای را که به خون رنگ نمودم،امروز

برجفا کاری تو شاهد فردای منست

سرتسلیم به چرخ آنکه نیاورد فرود

با همه جور و ستم همت والای منست

دل تماشایی تو،دیده  تماشایی دل

من به فکر دل و خلقی به تماشای منست

آنکه در راه طلب خسته نگردد هرگز

پای پر آبله بادیه پیمای منست 

 

********

 

زندگانی گر مرا عمری هرسان كرد و رفت

مشكل ما را بمردن خوب آسان كرد و رفت

جغد غم هم در دل ناشاد ما ساكن نشد

آمد و اين بوم را يكباره ويران كرد و رفت
نام:
ایمیل:
* نظر:
مخاطبين ارجمند
لطفا از نوشتن نظرات بصورت فينگليش (حروف لاتين) خودداري كنيد. " ناطق " به دلايل اخلاقي از انتشار نظراتي كه داراي توهين يا افترا به شخصيت هاي حقيقي يا حقوقي باشد معذور است. تلاش ما بر اين است , انتشار نظرات مخاطبين ارجمند در سريعترين زمان ممكن انجام شود , لذا براي نمايش نظراتتان شكيباباشيد.
پربازدید ها
آخرین اخبار
پربحث ترین عناوین